به سوی ظهور

....به فدای دعایت! به قربان نگاهت! قلب ما را نیز به لحظه ای از نگاه مهتابی ات و جرعه ای از نیایش آسمانی ات مهمان کن!

به سوی ظهور

....به فدای دعایت! به قربان نگاهت! قلب ما را نیز به لحظه ای از نگاه مهتابی ات و جرعه ای از نیایش آسمانی ات مهمان کن!

عاشقانه ترین طواف

 

 

به مناسبت سالروز شهادت حضرت زهرا علیه السلام فاطمه علیه السلام، بزرگترین حامی و فدایی ولایت بود.

فاطمه علیه السلام ، شیداترین پروانه ی شمع امامت بود.

فاطمه علیه السلام پروانه ی عاشقی بود که با سوختن و فداسازی خویش درس ولایت مداری و امام محوری را به همگان آموخت امام بر حق چونان کعبه  است که تمام مردم بایستی بر گرد او طواف نمایند، نه او بر گرد مردم.

حماسه ی فاطمی ، چنان در اوج بی مثالی است که پژواک روح بخش آن تا قیام قیامت در گوش جان جهان طنین انداز خواهد ماند.

و اینک ضروری ترین عرصه ای که بایستی در آن به فاطمه ی زهرا علیه اسلام اقتدا کرد، عرصه ی «ولایت مداری» و «امام محوری» است.

ر.ک مصباح یزدی ، جامی از زلال کوثر، فصل 5، ص 145.

 

این فاطمه بود که عاشقانه ترین پاسداشت را از حریم امامت رواداشت. این فاطمه بود که یگانه ترین اسوه دهی را در همرهی با ولایت ادا ساخت . همو که پهلویش شکست و در خون نشست، اما لحظه ای از یاری ولی امر خویش از پای ننشست.

 استاد مصباح  یزدی

 

خم کرد پشت زمین  را ناگاه داغ گرانت

هفت آسمان گریه کردند بر تربت بی نشانت

 جز عشق و خوی چه کردی؟

جز رنج و حسرت چه دیدی؟

نامهربانان چه کردند؟

با آن دل مهربانت؟

فاطمه سالاروند

1

گواه حضور

فرازی از نوشته ی استاد سید مهدی شجاعی:

خدایا!

شیعه ی آخرالزمان را همین بس که محبوب و مرادش یاد او کند:«لاناسینَ لِذکر کم»،

و او هیچ از مراد خویش یاد نکند. ما را از این شرمساری برهان!

خداوندا!

ما مدعیان دروغزن انتظاریم. حرف از چشم انتظاری محبوب می زنیم، اما به اندازه ی ساده ترین دوستانمان هم گوش به زنگ آمدنش نیستیم .

الفبای انتظار را به ما بیاموز و لذت انتظار را به ما بچشان!

... خدایا !

به چه کار می آید این چشم اگر به روی آن عزیز غایب از نظر گشوده نشود؟

و به چه کار می آید این دل اگر قربان ظهور نگردد؟

 

نرم افزار قرار دل، شعر و متون ادبی ، عنوان دست نیاز.

 

آقا نگاهت سوی آهوهاست، می دانم

دستان پاکت مثل من تنهاست، می دانم

آقا اگر تو بر نمی گردی، دلیل آن

در دست های پرگناه ماست، می دانم

 

سپیده شمس

 

من این شعر رو تویه مطالب قبلی خودم گذاشتم چون خیلی قشنگی تویه اینجا هم می زارم و باز هم برای مطالب بعدی من هم می زارم

دیدار از رهگذر انصاف

رمز تشرفات هفتگی پیرمرد قفل ساز به محضر امام زمان علیه السلام

در آرزوی دیدار

مردی از دانشمندان در آرزوی زیارت حضرت بقیت الله علیه السلام بود و از عدم توفیق رنج می برد. مدت ها ریاضت کشید و در مقام طلب بود.

در نجف اشرف میان طلاب و فضلای آستان علوی، معروف است که هر کس بدون وقفه چهل شب چهارشنبه توفیق پیدا کند که به مسجد سهله برود و نماز مغرب و عشای خود را در آن جا به جا آورد، سعادت تشرف به محضر امام زمان علیه السلام را خواهد یافت. مدت ها در این باب کوشش کرد و اثری از مقصود ندید.سپس به علوم غریبه و اسرار حروف و اعداد متوسل شد و به عمل ریاضت در مقام کسب و طلب بر آمد . چله ها نشست و ریاضت ها کشید و اثری ندید. ولی به حکم آن که شب ها بیدار مانده و در سحر ها ناله ها داشت، صفا و نورانیتی پیدا کرد و برخی از اوقات برقی نمایان می گشت و بارقه عنایت بدرقه راه وی می شد . حالت خلسه و جذبه ای به او دست می داد حقایقی می دید و دقایقی می شنید.

در یکی از این حالات او را گفتند:«شرفیابی تو خدمت امام زمان علیه السلام میسر نخواهد شد، مگر آن که به فلان شهر سفر کنی».

 

در بازار آهنگران

.... شوق وصال ، مشکلات سفر را آسان نمود. چندین روز طول کشید تا بدان شهر رسید و در آن جا نیز به ریاضت مشغول گردید. روز سی و هفتم به او گفتند :«الان حضرت بقیت الله علیه السلام در بازار آهنگران ، در دکان پیرمردی قفل ساز نشسته است، هم اکنون به محضرش شرفیاب شو!»

بنا بر آنچه در عالم خلسه دیده بود، راه را طی کرد و به وقتی در آن دکان رسید ، دید حضرت امام عصر علیه السلام آن جا نشسته اند و با پیرمرد گرم گفت و گو هستند.

و اینک ادامه داستان از زبان آن دانشمند طالب دیدار:

... به ساحت حضرتش سلام دادم . جواب فرمود و به من اشاره کردند که اکنون ساکت باش و تماشا کن!

در آن حال دیدم پیرزنی که ناتوان بود و قد و خمیده ای داشت ، عصا زنان وارد مغازه شد و قفلی را نشان داد و گفت:«آیا ممکن است برای خدا این قفل را 3 ریال از من خریداری کنید، که من به 3 ریال پول احتیاج دارم».

پیرمرد قفل ساز ، قفل را نگاه کرد و دید قفل، بی عیب و سالم است، گفت :«مادر،چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را تضییع کنم، این قفل تو اکنون 8 ریال ارزش دارد. من اگر بخواهم منفعت ببرم به 7 ریال خریداری می کنم، زیرا در این معامله بیش از یک ریال منفعت بردن بی انصافی است. اگر می خواهی بفروشی ، من 7 ریال می خرم و باز تکرار می کنم که قیمت واقعی آن 8 ریال است، من چون کاسب هستم و باید نفع ببرم یک ریال ارزان تر خریداری می کنم».

شاید پیرزن باور نمی کرد که پیرمرد قفل ساز جدی می گوید . ناراحت شده بود که من خودم می گویم 3 ریال، هیچ کس به این مبلغ راضی نمی شود، آن وقت تو می گویی 7 ریال می خرم .

  ....سرانجام پیرمرد قفل ساز 7 ریال به آن زن داد و قفل را خرید!

من به سراغ او می آیم!

چون پیر زن بازگشت، امام علیه السلام خطاب به من فرمود:

اینک دیدی و سیر را تماشا کردی!

این گونه باشید تا ما به سراغ شما بیایم، چله نشینی لازم نیست، به جفر متوسل شدن سودی نمی بخشد، ریاضت کشیدن وسفر رفتن احتیاج نیست،عمل نشان دهید و مسلمان باشید تا من بتوانم شما را یاری کنم.

از همه ی این شهر من این پیرمرد را انتخاب کرده ام؛ زیرا او دین دارد و خدا را می شناسد .

این همه امتحانی که داد: از اول بازار این پیرزن عرض حاجت کرد، امام چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه در مقام آن بودند که ارزان بخرند و هیچ کس ، حتی سه ریال نیز خریداری نکرد، در حالی که این پیرمرد به 7 ریال خرید.

هفته ای بر او نمی گذرد ، مگر آن که من به سرغش می آیم و از او تفقد می نمایم.1

 

نزدیک تر از قلب منی با من مهجور

دوری ز من است و ز تو ما را گله ای نیست

پی نوشت:

1- ر.ک: محمد ری شهری ، محمد ، کمیایی محبت (شرح احوال شیخ رجبعلی خیاط).

ای شهدا شرمندتونیم شرمندتونیم شرمنده

هزار و سیصد و اندی سال

با کم و زیادش

....

همه حصرت ما اینه که

چرا مدینه نبودیم

چرا کوفه نبودیم

چرا کوچه بنی هاشم نبودیم

چرا تو کربلا نبودیم

..

چون اون جوری

غریببانه و مظلومانه آقامون رو

...

هزار و سیصد و اندی سال

..

ولی

خیلی جالبه

اونها می گفتند

گفتند بیان تمام همت و هستی و مردنگی مون رو جمع کنیم که ببینیم بعد از این مدتهه هزار چهارصد سال می تونیم بزاریم این یکی آقامون تنها و غریب باشه

اونها می گفتند

...

بسیجی شهید ابوالفضل سپهر

 

 

ای شهدا!

 برای ما حمدی بخوانید که شما زنده اید و ما مرده

 

آیا به همین زودی باید پلاک های غبار گرفته

مفقود الجسد هایمان از گردن غیرت فروافتد؟