به سوی ظهور

....به فدای دعایت! به قربان نگاهت! قلب ما را نیز به لحظه ای از نگاه مهتابی ات و جرعه ای از نیایش آسمانی ات مهمان کن!

به سوی ظهور

....به فدای دعایت! به قربان نگاهت! قلب ما را نیز به لحظه ای از نگاه مهتابی ات و جرعه ای از نیایش آسمانی ات مهمان کن!

گفتگو با معبود


گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزیز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی. من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره ات نشسته بودم. گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود. گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست، از این راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهی رسید.
-گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟ گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی آخر تو بنده من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی.
-گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت: اول بار که گفتی "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من اگر می دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می کنی همان بار اول شفایت می دادم. گفتم: مهربانترین خدا ! دوست دارمت ...
گفت: عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...

تنهائی

دلم گرفته بود، با خود گفتم: چقدر من احساس تنهائی می کنم.
گفتی:...فَإِنىّ‏ِ قَرِیبٌ.
من که نزدیکم (بقره، آیه 186)
گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ این منم که ازت دورم....
کاش میشد بهت نزدیک شم.
گفتی: وَ اذْکُر رَّبَّکَ فىِ نَفْسِکَ تَضَرُّعًا وَ خِیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الاَْصَالِ وَ لَا تَکُن مِّنَ الْغَافِلِین؛
پروردگارت را در دل خود، از روى تضرع و خوف، آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان، یاد کن و از غافلان مباش (اعراف، آیه 205)

با تشکر از مبین

ای داد بی داد داره مهلت تموم میشه

بخشید آقا کرایه من چقدر می شه ؟

- 200 تومن قابل شما رو نداره

بفرمایید .من قبل از پل پیاده می شم

- بفرمایید  خانم اینم قبل از پل

ممنون آقا

چند درصد ما قبل از اینکه قافله عمرما به مقصدش برسه، کرایه خودش زودتر به دنیا می ده که با خیال راحت پیاده بشه . من کسی رو می شناسم از وقتی سوار تاکسی می شه کرایه خودش و دستش می گیره و همیشه آماده پیاده شدن هست حتی با این حال که می دونه تا رسیدنش هنوز وقت داره .

نفس انسان دوست نداره  موقعیت خودش تغییر بده و در بعضی مواقع هم می ترسه و دوست داره اون روال به همون شکل خودش ادامه پیدا کنه ،مگر اینکه یک دید کامل یا نسبی از موقعیت بعدی خودش پیدا کنه . این حالت حتی تو فیزیک هم صادق ، وقتی سوار ماشین هستیم و وسیله در حال حرکت هست  زمانیکه ماشین روی ترمز می زنه ما به نسبت سرعت ماشین به جلو حرکت می کنیم و سپس به جای خودمون برمی گردیم ،این  حالت تو زندگی ما هم هست مثل بچه ای که دوست نداره بره مدرسه و از مدرسه می ترسه و نمی خواهد سختی مشق و کتاب و حفظ کردن بکشه چون فقط جنبه سخت اونو نگاه می کنه لذت با سواد شدن رو نچشیده و زمانیکه برایش تعریف می کنی و شادی تو رامی بیند با خوشحالی ادامه تحصیل می دهی اون هم مشتاق می شه که به مدرسه بره .

این مصداق آیه 216  بقره است که خدا می فرماید : .... و بسا چیزی را نا خوش داشته باشید که آن به سود شماست و بسا چیزی را دوست داشته باشید که به زیان شماست ،و خدا می داند و شما نمی دانید .

همین دید ما نسبت به مرگ داریم ،مگر نه این است که مرگ تولدی دوباره است و خواب برادر مرگ است .

و چرا باز از مرگ می ترسیم ؟

اینقدر دچار روز مرگی شدیم که دوست نداریم از این حالت و وضعیت خودمون بیرون بیایم و یادمون رفته که برای چی به این دنیا آمدیم ....

پس بیایم کرایه خودمون همیشه آماده تو دستمون نگه داریم تا وقتی که راننده برگشت به ماگفت : نوبت شماست که اینجا پیدا بشید با خیال راحت  کرایه خودمون بدیم وبا  آرامش تمام پیاده بشیم و خوشحال باشیم از اینکه دیگرهیچ دینی به دنیا نداریم و با آسودگی تمام به دیدار محبوب خودمون بریم.